یک جنتلمن انگلیسی صبح ميره خونه ي دوستش،
بعد از يه ساعت مياد كه بره دوستش ميگه نهار بمون، نهار ميمونه،
بعد نهار مياد بره دوستش ميگه: حالا بيا يه دست تخته بزنيم،
بازي تموم ميشه مياد بره دوستش
ميگه: بدون شام كه نميشه. شام ميخوره
مياد بره دوستش ميگه دير وقته! بخواب فردا برو، ميخوابه.
صبح مياد بره دوستش ميگه: با شيكم خالي؟ بمون بعد صبحونه برو،
يارو ميگه: نه ديگه، خانم بچه ها تو ماشين منتظرند !!!
بازدید : 71 | تاریخ : جمعه 26 اسفند 1390 زمان : 9:14 | نویسنده : هادی حجی و ایمان ارفعی | نظرات () |